سه‌شنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۱۵
برادر شهید " جواد داغری " خاطره ای از برادر شهیدش نقل می کند که به حال و هوای روزهای انقلاب بر می گردد. نوید شاهد خوزستان شما را به مطالعه بخشی از این خاطرات دعوت می کند.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید جواد داغری بيست و پنجم شهريور 1338 در شهرستان آبادان به دنيا آمد. پدرش كاظم، در شركت نفت كار ميكرد و مادرش طاهره نام داشت. تا پايان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. 31ارديبهشت 1360 در تپ ههاي ا لله اكبر سوسنگرد بر اثر اصابت تركش خمپاره به سينه و گردن، شهيد شد. مزار او در گلزار شهداي شهرستان اهواز واقع است.

آنچه می خوانید خاطراتی به نقل از برادر شهید " جواد داغری " است که تقدیم حضورتان می شود:

خوابی که تعبیر شد

در شب عملیات سوم اردیبهشت 1360 خواهرم را به بیمارستان برده بودیم باردار بود و کودکش می خواست در آن شب های عملیات متولد بشود. در آن شلوغی مادرم با نگرانی از من سراغ جواد را گرفت به او گفتم:« چرا اینقدر خودت و نگران می کنی جواد سالم است و بخاطر مجروحیت قبلی به جبهه نمی رود»

 اما مادرم گویی حرفهای مرا نمی شنید و دوباره با نگرانی گفت:«دیشب خواب جواد را دیدم با لباس بسیار مرتب و زیبا از آمبولانس که گِل مالی شده بود پیاده شد خواستم به سمتش بروم اما او رو به من گفت مادر دیگر سراغم را در دنیا نگیر.»

از این خواب مادر من هم نگران شدم اما به مادرم گفتم:« از بس در فکر جوادهستی این خوابها را می بینی»

 اما او ادامه داد:«جواد در عملیات شرکت کرده و شهید شده است »

گفتم:« مادر اینقدر فکر خودت را مشغول نکن» و برای گرفتن نسخه دکتر خواهرم به طرف داروخانه حرکت کردم وقتی رسیدم دیدم آمبولانس ها مجروحین را می آورند من هم برای کمک شروع به تخلیه مجروحین کردم.یکدفعه قلبم تکان خورد وقتی قسمت انتهایی برانکارد را گرفتم کفش رزمنده ای را دیدم که شبیه کفش جواد بود به خودم گفتم:« دچار توهم شده ام»

ولی وقتی  برانکارد به بیرون آورده شد دیدم جوراب های مجروح به رنگ جوراب هایی بود که یک جفت آن را خودم داشتم و جفت دیگر که همان رنگ بود خودم برای برادرم خریده بودم اما بازهم دچار شک شدم و به خودم می گفتم نه من اشتباه می کنم در همین موقع دست رزمنده را دیدم که آثار زخم داشت زخمی که از درگیری دانشگاه اهواز با منافقین به جامانده بود.

قلبم به شدت می تپید وقتی برانکارد به بیرون از آمبولانس آورده شد چشمانم سیاهی رفت احساس کردم کمرم راست نمی شود چهره مادرم جلوی چشمانم آمد آن مجروح به شهادت رسیده برادرم جواد بود. 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده